اینگونه قرآن به دست آوردم!

 اینگونه قرآن به دست آوردم!

 دستگیری من در اوایل ماه شعبان بود. روزها گذشت و ماه مبارک رمضان نزدیک شد. من شنیدم که رئیس بازجوها در راهرو رفت‌و‌آمد می‌کند. وقتی صدای گام‌هایش به سلّولم نزدیک شد، صدایش زدم. در را باز کرد و حالم را پرسید. او مرا «شیخ» خطاب می‌کرد ـ حتّی از پستی و بدجنسی، «شین» شیخ را هم کسره می‌داد! ـ حال آنکه امثال مرا سیّد خطاب می‌کنند.

 به او گفتم ماه رمضان نزدیک است و من نمی‌توانم اعمال این ماه مبارک، اعم از نماز و روزه و دعا را در این سلّول انجام دهم؛ پس مرا در این ماه آزاد کنید.

 گفت: عجب! ماه رمضان در پیش است؟! اینجا مناسب‌ترین جا برای روزه‌داری است. هذا مسجد (اشاره کرد به سلّول) و هذا حمّام (اشاره کرد به حمّام‌های زندان). همین جا بمان، نماز بخوان و روزه بگیر!

من میدانستم که او مرا آزاد نمیکند، امّا من خواسته‌ی بزرگی از او طلب کردم تا خواسته‌ی کوچک را بپذیرد. فوراً به او گفتم: بسیار خوب. اجازه بده من یک قرآن داشته باشم.
گفت: اشکالی ندارد.
اجازه داد یک قرآن از منزل برایم آوردند.

 خواندن قرآن در تاریکی شدید ناممکن بود. به نگهبان گفتم: میخواهم قرآن بخوانم؛ در را برایم کمی باز کنید. رفت اجازه گرفت. اجازه دادند که در به اندازه‌ی ده سانتیمتر باز گذاشته شود. و همین برای خواندن کافی بود. لذا در این ماه خیلی قرآن خواندم و خیلی هم حفظ کردم. البتّه توأم شدن شکنجه با تلاوت و روزه، چشم مرا ضعیف‌تر کرد.

 بخشی از خاطرات دوران جوانی و مبارزات آقا به نقل از کتاب «خون دلی که لعل شد»

 رسانه اختصاصی نوجوانان سایت Khamenei.ir
 @Nojavan_khamenei

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
نظر دهید

آدرس پست الکترونیک شما در این سایت آشکار نخواهد شد.

URL شما نمایش داده خواهد شد.
بدعالی

درخواست بد!

پارامتر های درخواست شما نامعتبر است.

اگر این خطایی که شما دریافت کردید به وسیله کلیک کردن روی یک لینک در کنار این سایت به وجود آمده، لطفا آن را به عنوان یک لینک بد به مدیر گزارش نمایید.

برگشت به صفحه اول

Enable debugging to get additional information about this error.