فاطمیون
یاس بوی حوض کوثر می دهد عطر اخلاق پیمبر می دهد ....
یاس بوی حوض کوثر می دهد عطر اخلاق پیمبر می دهد ....
#ماجرا | راز نماز شب
قسمت دوم | بهشت کوچک
نیمههای شب بود که از سنگر زدم بیرون. نور مهتاب افتاده بود روی خاکریزها و هوا را روشن کرده بود. دو لبه اورکت را نزدیکتر آوردم و از سرما انگشتانم در دمپایی جمع شد. رفتم کنار منبع آب. سر شب اصغر و سعید را دیده بودم که بشکههای بیست لیتری را جابهجا میکردند تا منبع برای وضوی نصف شب بچهها آب داشته باشد. آب سرد را که به صورتم پاشیدم، لرزیدم. قطرههای آب از ریشم میچکید که وارد سنگر شدم.
خواب دیگر کاملاً از چشمانم پریده بود. صدای مناجات و راز و نیاز تمام سنگر را برداشته بود. انگار سر صلات ظهر واردش شده باشی، همه بیدار شده و در تکاپو بودند. ولولهای در سنگر به پا شده بود که نظیر نداشت. از کنار سعید که میگذشتم هنوز در قنوت بود. کنار گوشش لب زدم: «منو یادت نره داداش». لبخند محوی که وسط العفو گفتن نشست روی لبهایش را در تاریک روشن سنگر شکار کردم و دلم گرم شد.
چفیهام را کمی آنطرفتر پهن کردم و قبل قامت بستن نشستم به تماشای بچهها. همیشه شبهای قبل عملیات حال بچهها همین بود. بوی شهادت که میآمد از خود بیخود میشدند. خواب و خستگی نمیفهمیدند. مثل دوندههایی که به خط پایان نزدیک شدهاند توان اضافهای پیدا میکردند برای دویدن. سرعت میگرفتند انگار. حالشان حال عاشقی بود که به میعاد نزدیک شده و دیگر جز معشوق را نمیدید. جز وصالش فکر و ذکر دیگری نداشت. شبهای نزدیک عملیات سنگر عجیب دیدنی بود. پر از عاشقهای بیخواب دل از دست داده که گوشهای سر روی مهر گذاشته بودند و بهشت کوچکی برای خودشان ساخته بودند.
نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار
@nojavan_khamenei
نسخه قابل چاپ | ورود نوشته شده توسط رخشاني زابل در 1399/03/06 ساعت 08:46:00 ب.ظ . دنبال کردن نظرات این نوشته از طریق RSS 2.0. |