توی دروازه!

#خواندنی | توی دروازه!

وقتی دانش‌آموزها، مدرسه را به دست می‌گیرند…

7️⃣ قسمت هفتم (قسمت آخر)

 نمایشگاه آماده شده بود. جواد فِلِش‌هایی را از در مدرسه تا ورودی نمایشگاه نصب کرده بود. فلش‌هایی که به بچه‌ها خط می‌داد تا برسند به شنیدن و دیدن یک روایت…

 هر روز قبل از زنگ تفریح، با هماهنگی معاون پایه و معلم یکی از کلاس‌ها، بچه‌های کلاس را برای بازدید نمایشگاه به نمازخانه می‌آوردیم و 30 دقیقه‌ای به روایت نمایشگاه می‌پرداختیم. یک روز هم رفتم و از آقای مدیر خواهش کردم تا برای بازدید نمایشگاه بیاید، آقای مدیر هم استقبال کرد. ورودی نمایشگاه یک تخته خواب گذاشته بودیم، همان تخت خواب اتاق سرایدار! یکی از بچه‌ها روی آن بسته شده بود و آن یکی با یک کت و شلوار اتو کشیده و کراوات گل‌گلی نقش یک ساواکی را بازی می‌کرد.

 وارد که می‌شدیم به غرفه اول می‌رسیدیم، غرفه علی. برای برپایی غرفه‌اش از پارچه‌ها و کاغذهای مشکی استفاده کرده بود. جوری که قشنگ معلوم بود بالاتر از سیاهی رنگی نیست. یک در پارچه‌ای برای غرفه ساخته بود که با بستن آن، چشم چشم را نمی‌دید و علی با چراغ قوه به روایت غرفه می‌پرداخت…

 برای خواندن ادامه این ماجرا به سایت یا #نرم‌افزار_موبایلی نو+جوان مراجعه کنید ?

http://nojavan.khamenei.ir/showContent?text&ctyu=16122

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
نظر دهید

آدرس پست الکترونیک شما در این سایت آشکار نخواهد شد.

URL شما نمایش داده خواهد شد.
بدعالی
This is a captcha-picture. It is used to prevent mass-access by robots.