جمع کردن هیزم با من

جمع کردن هیزم با من

 شاید در مسیر برگشتن از یک سفر طولانی باشد یا روزهای اول یک سفر، هرچه که بود همه حسابی خسته بودند و قرار شد در محل مناسبی استراحت کنند.

به محض اینکه حیوانات شان را در محل مناسب پارک کردند!! عده ای رفتند به دنبال آنکه هرچه سریع تر بساط غذا را فراهم کنند. یکی از اصحاب گفت: سر بریدن گوسفند با من.
یکی گفت: کندن پوست آن با من.
سومی: پختن گوشت آن با من.
چهارمی: . . .

پیامبر هم گفتند: «جمع کردن هیزم از صحرا با من.»
جمعیت گروه سرود یک دستی شده و باهم گفتند: یا رسولَ اللّه شما زحمت نکشید و راحت بنشینید، ما خودمان با کمال افتخار همه این کارها را می کنیم.

 رسول خدا هم گفتند: «می دانم که شما می کنید، ولی خداوند دوست نمی دارد بنده اش را در میان یارانش با وضعی متمایز ببیند که برای خود نسبت به دیگران امتیازی قائل شده باشد. » بعد هم واقعا به سمت صحرا رفته و هیزم کافی برای پختن غذا را جمع کردند.

#مطالعه_میلیمتری

 برگرفته از کتاب داستان راستان

 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار
 @Nojavan_Khamenei

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
نظر دهید

آدرس پست الکترونیک شما در این سایت آشکار نخواهد شد.

URL شما نمایش داده خواهد شد.
بدعالی
This is a captcha-picture. It is used to prevent mass-access by robots.