دو شغل خوش‌مزه!

 #کارستون | دو شغل خوش‌مزه!

قسمت پنجم

«آقا بدویید بالاخره بارگیری شد» حالا سعید، پوریا و هادی نشسته بودند به تماشای فیلمی که رضا برای آن‌ها فرستاده بود. تابستان است و وقت سفر، رضا هم راهی شهرستان پدری خود شده بود تا این که دیروز با بچه ها تماس گرفت و گفت پسر عمویش به تازگی کسب و کار جدیدی راه انداخته است حالا رضا ویدیویی فرستاده بود تا بچه ها هم با کسب و کار پسر عمویش آشنا شوند.

? پوریا ویدیو را پخش کرد:« بچه ها سلام، نگاه کنید اومدم خونه پسر عموم دیدم این قفسه‌ها رو خریده گذاشته گوشه حیاط ببینید چقدر بلدرچین داره؛ پسر عموم الان دانشجو شده ولی از چند سال پیش که دانش آموز بود پدر و مادرش رو راضی کرد که اگر قول بده درسش افت نکنه اون‌ها هم اجازه بدن این کار رو انجام بده و باهاش تولیدکنه و پول در بیاره. راستش دیدم از زبان خودش بشنوید یه مزه دیگه ای داره به خاطر همین گفتم باهاش مصاحبه کنم و اون هم لطف کرد و گفت مشکلی نداره.»

صدای تخمه شکستن می‌آمد! سعید و پوریا به هادی نگاه کردند که یک پلاستیک تخمه آورده و به تماشا نشسته و تخمه می‌شکند… سعید به شوخی گفت:« آقا هادی سینما تشریف آوردید؟ جمع کن بابا پاشو کاغذ قلم بیار ببینیم چی میگه بنویسیم!»

  هادی شروع کرد به غرولند کردن و رفت تا کاغذ و قلم بیاورد. پوریا ادامه ویدیو را پخش کرد، صدای رضا به گوش می آمد که به پسر عمویش می‌گفت: «آقا حسام بسم الله…» حالا حسام جلوی دوربین آمده بود و پشت سرش…

 شما می‌توانید برای مطالعه ادامه این داستان به آدرس ذیل مراجعه کنید

http://nojavan.khamenei.ir/showContent?ctyu=12922

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
نظر دهید

آدرس پست الکترونیک شما در این سایت آشکار نخواهد شد.

URL شما نمایش داده خواهد شد.
بدعالی
This is a captcha-picture. It is used to prevent mass-access by robots.