فاطمیون
یاس بوی حوض کوثر می دهد عطر اخلاق پیمبر می دهد ....
یاس بوی حوض کوثر می دهد عطر اخلاق پیمبر می دهد ....
1398/02/30
در بوستان شعر
روایتی از آنچه در دیدار رمضانی شاعران با رهبر انقلاب گذشت
محمدرضا وحیدزاده
چیلیک چیلیک دوربینهای عکاسی چاووشخوان ورود آقا به حیاط میشود. جمعیت برمیخیزد. با نزدیک شدن آقا به جمعیت، یکی از پیشکسوتها پیش میرود. آقا دستانش را گرم میفشارد و بامهربانی پاسخش را میدهد. خوب که نگاه میکنم، میبینم علی موسوی گرمارودی است. کتابی هدیه میدهد و چند لحظهای با هم خوش و بش میکنند. آقا که مینشیند، عدهای برای تقدیم آثارشان پیش میآیند. بعد از گرمارودی، سیدفضلالله قدسی از شاعران پیشکسوت افغانستانی است که فرصت گفتوگو نصیبش میشود. آقا روی صندلی مینشنید و دستان قدسی را در دست میگیرد. قدسی هم کتابی به آقا تقدیم میکند.
کتابهای ایشان را برای من بگذارید کنار
نفر بعدی رضا یزدانی، شاعر جوان قمی است. کتاب خاطرات رزمندهای به نام اقبالیان را هدیه میدهد. آقا اقبالیان را میشناسد. حالش را از یزدانی جویا میشود. یزدانی میگوید سال 96 به کما رفته، اما الان بهتر است. آقا برای این رزمندهی دفاع مقدس دعا میکند. یزدانی کتاب «حاشا»ی خودش را هم هدیه میدهد. کتاب حاشا با دستهای رهبر باز میشود و ایشان یکی از شعرهای آن را بادقت میخواند.
بعد از یزدانی، موحد اصولی از اراک جلو میآید. همان جا برای آقا شعری میخواند و ایشان نیز دقیق گوش میدهد. میگوید من حامل سلام گرم «ملت» اراکم. آقا لبخند میزند و میگوید «واقعاً هم اراکیها ملتند.» همه میخندند.
جمعیت حالا کمی فشردهتر شده. مؤمنی و اسفندقه آن جلو کنار آقا نشستهاند و شاعران را راهنمایی میکنند. مصطفی محدثی خراسانی شاعر بعدی است. کتاب «جشن دلتنگی»اش را به آقا هدیه میکند و چند دقیقهای با ایشان گپ میزند. آقا حسابی همشهری قدیمیاش را تحویل میگیرد. عکاسها مدام عکس میگیرند و سعی میکنند هیچ صحنهای از دستشان در نرود.
چراغزاده از دزفول، شاعر جوانی است که تازه عقد کرده. خودش این را به آقا میگوید. آقا بلافاصله با لبخند میگوید: «آفرین، باید زودتر ازدواج کنید و بچههای زیاد بیاورید.» چراغزاده میخندد و سرخ میشود. رهبر یک انگشتری هم به عنوان هدیهی عروسی به او میدهد.
رضا شریفی، شاعر و مداح شیرازی، نفر بعدی است. جلوی آقا مینشیند و میخواهد برای خانواده و قرارگاه فرهنگیشان در شیراز دعا کند. آقا دعایش میکند. رضا یک انگشتر هم به آقا هدیه میدهد. آقا میگیرد و به جایش تسبیحی به او میدهد. رضا تسبیح را میگیرد و میبوسد و روی چشمهایش میگذارد.
وحید طلعت از ارومیه، شاعر بعدی است که پیش میرود. یک تسبیح و چند کتاب تقدیم میکند. یکی از آنها مجموعهشعر خودش است. یکی هم کتاب خاطرات یک ترکمن عراقی از جنگ ایران و عراق است که تازگی در ارومیه منتشر شده.
شهریار، شاعر پاکستانی را اسفندقه به آقا معرفی میکند. میگوید هم شاعر است و هم مترجم. آقا خم میشود و دستانش را محکم میگیرد. شهریار هم به آقا کتاب هدیه میدهد و میگوید این کتاب در دو ماه به چاپ دوم رسیده است. بین صحبتهای شهریار، آقا از او میپرسد: «یعنی هر چاپ چند تا؟» و او میگوید: «هزار تا».
عباس احمدی، شاعر طنزپرداز قمی پیش میرود. خاطرم هست که سال گذشته هر چه کوشید، فرصت گفتوگو نیافت. اول کتاب جدید «قمپز» را معرفی میکند که مجموعه شعرهای طنز حلقهی قمپز است، بعد هم دو کتاب «مخزنالاشرار» و «کلمن راز» خودش را. آقا میخندد و میگوید کلمن راز را ندیدهام. توضیحاتش که تمام میشود، بلند میشود تا برود. آقا عباس را صدا میکند و میپرسد چرا کتابهای خودش را نیاورده؟ عباس وسط راه بازمیگردد و میگوید چون قبلاً تقدیم کردهام. آقا برمیگردد و به کسی که کتابها را جمعآوری میکند، میگوید: «کتابهای ایشان را برای من بگذارید کنار.»
باید کاری کنیم که ایشان بشنوند
«شعرا خودشان برای دیدار با رهبری عنوانهای مختلفی انتخاب کردهاند. شب قدر شاعری، شب شاعران بیدل، شب پانزدهم…» این گفتار گزارشی است که رضوانی، خبرنگار بیستوسی، وسط جمعیت رو به دوربین میگوید. جلوی من سجاد سامانی نشسته؛ شاعری که 26 سال دارد و تا به حال دو کتاب به چاپ رسانده. فاصلهاش با آقا زیاد است و میترسد نوبتش نشود. «سالیانِ» پرفروشش را دست گرفته تا به آقا تقدیم کند. میپرسد به نظرت به من وقت میرسد؟ شیطنت میکنم و میگویم فکر نمیکنم. توی دلش بدجوری خالی میشود.
سرور رجایی، شاعر افغانستانی دیگر، جلو میآید و کتاب مصوری را به آقا هدیه میدهد. نگاه که میکنم، میبینم کتابی در معرفی شهدای افغانستانی دفاع مقدس است. آقا بادقت به توضیحات سرور گوش میدهد.
دکتر حامد صافی از خوزستان شاعر بعدی است. به آقا میگوید من از اهواز آمدهام تا سلام مردم سیلزدهی آنجا را به شما برسانم. خیلی از مردم اهواز پیغام دادهاند که برایشان دعا کنید. آقا بهگرمی اهوازیها و خود او را دعا میکند. صافی یک کتاب از مرتضی حیدری آلکثیر به آقا هدیه میدهد. ایشان کتاب را باز میکند و به شعرهای کتاب نگاهی میاندازد. میپرسد مگر آل کثیر شعر فارسی هم میگوید؟ صافی توضیحاتی میدهد. آقا میگوید: «به آلکثیر بگویید یک کتاب هم شعر عربی چاپ کند.»
رضوانی خبرنگار بیستوسی، عباس حسیننژاد را وسط آن شلوغی پیدا میکند و از او میخواهد که به سؤالاتش جواب دهد. حسیننژاد با پیشانی عرقکرده برمیگردد و به سمت دوربین نیمرخ میشود. رضوانی از اهمیت این جلسه میپرسد. حسیننژاد توضیح میدهد که در این جلسه بارها و بارها چیزهایی شنیده که برایش تازگی داشته. نمونهاش نکاتی است که سال گذشته حضرت آقا دربارهی شعر یکی از شاعران عنوان کردند.
هادی فردوسی جلو میآید و کتابی به آقا میدهد که مجموعه عکسی از والدین شهداست و میگوید برای هر عکسی یک رباعی گفته که به دو زبان ترجمه شده است….
? متن کامل روایت را بخوانید ?
نسخه قابل چاپ | ورود نوشته شده توسط رخشاني زابل در 1398/03/21 ساعت 11:45:00 ب.ظ . دنبال کردن نظرات این نوشته از طریق RSS 2.0. |