فاطمیون
یاس بوی حوض کوثر می دهد عطر اخلاق پیمبر می دهد ....
یاس بوی حوض کوثر می دهد عطر اخلاق پیمبر می دهد ....
#ماجرا | شعاع نور
اکنون رخدادهایی از خاطر من میگذرد که برای کسانی که با زندگی در سلّول تاریکِ دربسته و بیارتباط با جهان خارج آشنا نباشند، عادّی و معمولی به نظر میرسد؛ امّا برای کسی که در چنین سلّولی زندانی شده، رخدادهایی مهم است و به خاطر اهمّیّتی که دارد، با روشنیِ تمام در حافظه باقی میمانَد؛ از آن جمله است تابش رشتهای از نور خورشید در داخل سلّول.
یک روز، روشنیِ اندکی که توانسته بود از همهی تیرگیها و غبارهای بالای روزنهی سلّول بگذرد و به داخل سلّول نفوذ کند، توجّهم را جلب کرد. از شادی نتوانستم خودم را کنترل کنم. فریاد زدم: آهای… مژده … آفتاب… آفتاب…! چشمهای ما به این نوری که ما را با گسترهی فضای آزاد و رها پیوند میداد، دوخته شد. به مدّت نیم ساعت یا کمتر، همچنان با خوشحالی به آن نگاه میکردیم تا این که ناپدید شد. روز بعد این شعاع نور بیشتر شد و مدّت بیشتری دوام آورد. چند هفته وضع به همین منوال بود تا آن که خورشید در زاویهای قرار گرفت که دیگر این عطیّهی ناچیزش به ما نمیرسید!
یک روز با صدای گنجشکهایی که در بیرون سلّول جیکجیک میکردند، بیدار شدم. صدای شادیبخشی بود؛ نوید فرارسیدن فصل بهار را میداد و ما را با طبیعت آزاد و رهای آن سوی دیوارهای سلّول مرتبط میساخت. فهیمدیم که پشت سلّول درختهایی هست. شاید هم تازه برگ کرده و شادی و سروری به فضا بخشیده بود که گنجشکها نغمهسرایی میکردند. تمامی این تصویرهای زیبا را صدای گنجشکها در ذهن ما ایجاد میکرد، لذا دل ما باز میشد و شعف و لذّتی در ما برمیانگیخت.
یکی دیگر از چیزهایی که از این زندان هنوز هم غالباً در خاطر من هست، صدای اذان صبح است که با صدایی بسیار ضعیف به گوش میرسید و قطعاً از راه دوری میآمد. امواج این اذان توانسته بود با استفاده از فرصت سکوت و آرامش شهر و هوای صاف سپیدهدمان، به درون سلّول رخنه کند، تا گوش من با شوق تمام آن را دریافت نماید و لذّتی در جانم برانگیزد که هنوز هم هرگاه به یاد میآورم، برایم شعفانگیز است. به خاطر دوری فاصله، برخی کلمات به گوش نمیرسید؛ امّا هر روز هنگام سپیدهدم، بدون استثنا منتظرش بودم و به آن گوش میسپردم.
بخشی از خاطرات دوران جوانی و مبارزات آقا به نقل از کتاب «خون دلی که لعل شد»
رسانه اختصاصی نوجوانان سایت Khamenei.ir ?
@Nojavan_khamenei
نسخه قابل چاپ | ورود نوشته شده توسط رخشاني زابل در 1398/08/14 ساعت 11:51:00 ب.ظ . دنبال کردن نظرات این نوشته از طریق RSS 2.0. |