شیرین‌تر از عسل

#خواندنی | شیرین‌تر از عسل

 روایتی کوتاه از نوجوان قهرمان سپاه اباعبدالله

 شهدا زیاد بودند. پیکرها، پیر و جوان، چاک‌چاک و خاک‌آلود، از میدان بازگردانده می‌شدند. جوان‌ها یکی‌یکی رفته بودند. علی‌اکبر هم رفته بود و ارباً اربا برش گردانده بودند. مانده بود او، تازه‌نوجوانی با دلی که دیگر طاقت ماندن نداشت. دل زد به دریا. لباس رزمش را پوشید. سلاح برداشت و از خیمه بیرون آمد. چشم چرخاند تا عمو را پیدا کرد. خودش را رساند به او.

عمو، داشت تنها می‌شد. سپاهش شده بود سپاه شهدا. چشمش افتاد به قد و قامت کوچک او در لباس رزم؛ انگار پاره‌ای از ماه باشد که می‌درخشد و جلو می‌آید. چیزی قلب عمو را در مشت فشرد. دست‌هایش را باز کرد، قد خم کرد و بازوهای خسته‌ از رزمش را انداخت دور گردن او و برادرزاده‌اش را در آغوش گرفت. او هم خودش را سپرد به آغوش عمویش، اباعبدالله…

#به_رهبری_حسین علیه‌السلام

 برای خواندن متن کامل به سایت یا #نرم_افزار_موبایلی نو+جوان مراجعه کنید ?
https://nojavan.khamenei.ir/showContent?ctyu=18269

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
نظر دهید

آدرس پست الکترونیک شما در این سایت آشکار نخواهد شد.

URL شما نمایش داده خواهد شد.
بدعالی

درخواست بد!

پارامتر های درخواست شما نامعتبر است.

اگر این خطایی که شما دریافت کردید به وسیله کلیک کردن روی یک لینک در کنار این سایت به وجود آمده، لطفا آن را به عنوان یک لینک بد به مدیر گزارش نمایید.

برگشت به صفحه اول

Enable debugging to get additional information about this error.