صورتی خاکستری ۴

#خواندنی | صورتی خاکستری

قسمت چهارم: عینک طلایی

قیچی کوچکش را از جامدادی روی میز برداشت و قسمت چسب خورده پاکت را برید. این دفعه ماجرا چه بود؟ او که دل نوشته جدیدی توی صندوق نینداخته بود. مثل دفعه قبل که بی‌‌هوا با پاکت بی‌نام‌ونشان مواجه شده بود، استرس نداشت. به‌جایش هیجان و انتظار بود که باهم به سراغش آمده بود. یعنی خانم اسکندری این دفعه درباره چه موضوعی نامه نوشته بود؟

 اتاق، حال و هوای آرامش بعد از طوفان را داشت. خدا را شکر کرد که مامان بیشتر نماند تا نامه را باز کند. خودش هم نمی‌دانست قرار است با چه چیزی مواجه شود و برای همین ترجیح می‌داد تنها باشد. لیوان شربت را برداشت و دوباره بو کشید. عطر بهشت می‌داد. امان از دست‌های مامان که به هر چیزی که می‌خورد معجزه می‌کرد.
یک قُلُپ از شربت بهشتی خورد و با اشتیاق رفت سراغ نامه. مثل بسته قبلی بود. از همان پاکت‌های پُستی نایلونی حبابدار که وقت بچگی عاشقِ ترکاندن حباب‌های پلاستیکی‌اش بود. نشانی فرستنده دوباره فقط یک کد پستی بود و جای نشانی گیرنده اسم و فامیل خودش را نوشته بودند. قیچی کوچکش را از جامدادی روی میز برداشت و قسمت چسب خورده پاکت را برید. این دفعه ماجرا چه بود؟ او که دل نوشته جدیدی توی صندوق نینداخته بود. مثل دفعه قبل که بی‌هوا با پاکت بی‌نام‌ونشان مواجه شده بود، استرس نداشت. به‌جایش هیجان و انتظار بود که باهم به سراغش آمده بود. یعنی خانم اسکندری این دفعه درباره چه موضوعی نامه نوشته بود؟
 کاغذ تاشده را بیرون آورد و باز کرد. دوباره یک نامه تایپ‌شده که با «سلام سارا» شروع می‌شد…

 برای خواندن ادامه این ماجرا به سایت یا #نرم‌افزار_موبایلی نو+جوان مراجعه کنید ?

https://nojavan.khamenei.ir/showContent?ctyu=17601

  • 5 stars
    نظر از: سربازی از تبار سادات
    1399/04/16 @ 04:34:10 ب.ظ

    سربازی از تبار سادات [عضو] 

    جالب بود.
    خوشحال میشم از وبلاگم دیدن کنی وبا نظراتت همراهیم کنیmoosavi68@

  • پاسخ از: رخشاني زابل
    1399/04/31 @ 07:59:11 ق.ظ

    رخشاني زابل [عضو] 

    سلام ممنون نظر لطفتون هست، ان شاءالله

نظر دهید

آدرس پست الکترونیک شما در این سایت آشکار نخواهد شد.

URL شما نمایش داده خواهد شد.
بدعالی
This is a captcha-picture. It is used to prevent mass-access by robots.