صورتی خاکستری ۸

#ماجرا | صورتی خاکستری

 قسمت آخر: آبی فیروزه‌ای

 نشسته بود روی گل وسط قالیچه اتاق و نامه‌ها را پخش کرده بود دورش. نامه‌ها و پاکت‌های بی اسم و نشان. یعنی چه کسی این‌ها را نوشته؟ چه کسی این‌همه وقت گذاشته که به او ثابت کند دختر بودن چیز خوبی است؟ فکرش به هیچ جا نمی‌رسید.

 از نامه اول شروع کرد به دوباره خواندن. نوشته بود چرا شادی، تفریح و آزادی را برای خودت پسرانه تعریف کردی؟ ببین خودت چه می‌خواهی سارا؟ زمین‌بازی خودت را پیدا کن.
 در نامه دوم گفته بود لنز عینکت را عوض کن. دنبال غر زدن و نیمه‌خالی را دیدن نباش. داشته‌هایت را نگاه کن و سعی کن قهرمان زندگی‌ات باشی.
 توی نامه سوم از قشنگی‌های دختر بودن نوشته بود. هرچند هنوز هم با همه حرف‌هایش موافق نبود. ولی حق با نویسنده ناشناس بود. سارا هم دنیای خاص و شگفت‌انگیز خودش را دوست داشت. معلم‌های مدرسه را در ذهنش مجسم کرد و یکی‌یکی گذاشت جای نویسنده نامه. خیلی‌ها می‌توانستند باشند. دبیر دین و زندگی، دبیر ادبیات و… هرچه که بود دیگر مطمئن بود خانم اسکندری نامه‌ها را خودش ننوشته. خوانده و داده یک نفر دیگر جواب بدهد. دوباره آن روزی که دل‌نوشته را توی صندوق انداخت، را در ذهنش مرور کرد. هیچ معلمی آن دوروبرها نبود. از کجا اسمش را فهمیده بودند؟ مثل باقی وقت‌هایی که فکرهایش به این مرحله می‌رسید، پوف بلندی کشید. معادله چند مجهولی‌اش انگار قصد حل شدن نداشت…

 برای خواندن متن کامل قسمت آخر این ماجرا به سایت یا #نرم‌افزار_موبایلی نو+جوان مراجعه کنید ?
https://nojavan.khamenei.ir/showContent?text&ctyu=17803

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
نظر دهید

آدرس پست الکترونیک شما در این سایت آشکار نخواهد شد.

URL شما نمایش داده خواهد شد.
بدعالی
This is a captcha-picture. It is used to prevent mass-access by robots.