مصاحبه با سرکار خانم زینب عرفانیان 

احساس می‌کنم هر چه آقای یکتا دارد به خاطر همسرشان است
 مصاحبه با سرکار خانم زینب عرفانیان درباره کتاب مربع‌های قرمز

 من اصلاً آقای یکتا را نمی‌شناختم. حتی یک مصاحبه هم از ایشان نخوانده بودم. بعد از اینکه کتاب «رسول مولتان» را نوشتم، می‌خواستم استراحتی کنم که اسفند 94 سفر راهیان‌نور قسمتم شد. خیلی اتفاقی دیدم که آقای یکتا در شلمچه سخنرانی دارند. از آن روایتگری خیلی خوشم آمد و همان شب بود که نیت کردم و از شهدا خواستم که اگر اجازه بدهند، من برای ایشان بنویسم.

 چند ماه بعد، نمایشگاه کتاب اردیبهشت 95، رونمایی کتاب «رسول مولتان» بود که نوشته بودم. رونمایی که تمام شد و آقای یکتا من را صدا کرد و گفت یک‌سری خاطرات است که باید به شما بدهم و بخوانید. وقتی به دفتر ایشان رفتم تازه شناختم که ایشان همان آقای یکتای شلمچه هست و به‌یاد آرزویی که آن شب کردم افتادم و برایشان گفتم. همان جلسه‌ی اوّل و سه سال رفت‌و‌آمد، باعث شد که این کتاب را بنویسم.

 خیلی‌ها به من گفتند که چرا هیچ اثری از نویسنده نمی‌بینیم. به آن‌ها گفتم اگر اثری از من می‌دیدید، در ذوقتان می‌خورد و ادبیات من می‌شد. شما به‌دنبال ادبیات آقای یکتا بودید و موفقیت را من در این می‌بینم که نویسنده کمرنگ‌ترین باشد. برای اینکه به واقعیت اصلی هم دست پیدا کنم، خیلی راستی‌آزمایی کردم. تقریباً می‌توانم بگویم این کار یازده بار بازنویسی شد.

 هیچ کتابی بدون نقد نیست. نقدهای منطقی و خوبی در مورد این کتاب وجود داشته، ولی اگر مخاطب عام را هم در نظر بگیریم، این جملات را من شنیده و در فضای مجازی دیده‌ام که می‌گویند “با این کتاب خندیدم و گریه کردم. با این کتاب سه روز زندگی کردم. این کتاب را نتوانستم زمین بگذارم". داستان جنگی با اطلاعات نظامی زیادی که دارد، خودبه‌خود کار را خشک و خسته‌کننده می‌کند، ولی الحمدلله توانستم با محتوایی که این کتاب دارد، خواننده را به‌دنبال متن بکشانم.

جذابیتی که آقای یکتا برای من داشت، این است که احساس می‌کردم ایشان یک آدمی هست که هنوز در همان دهه جنگ هست و تغییری نکرده است. شاید غبار میان‌سالی روی چهره‌شان نشسته باشد، ولی سبک زندگی و تفکرشان مثل همان آدم‌های پشت خاکریز است. به قول خودشان تا پرچم را ببرند و در انتهای افق بکوبند. خستگی‌ناپذیر‌ی و تلاش‌های بی‌وقفه‌ای که در هر فعالیت دارند، خیلی برایم جالب است.

 همسر آقای یکتا پشت صحنه‌ی طلایی در زندگی آقای یکتا هست که هیچ‌وقت دیده نخواهد شد. یک توان و نیروی مضاعف و یک آرامشی باید برای آقای یکتا باشد. یک فراغ خاطری باید برای آدم باشد که بتواند یک نفس بدود. ولی نقش همسر ایشان در این کتاب خیلی پررنگ نیست. چون اصلاً قرارمان این بود که وارد آن نشویم، چون زندگی شخصی آقای یکتا می‌شد. احساس می‌کنم هر چه آقای یکتا دارد از قبل ایشان است.

 @Khamenei_Reyhaneh

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
نظر دهید

آدرس پست الکترونیک شما در این سایت آشکار نخواهد شد.

URL شما نمایش داده خواهد شد.
بدعالی

درخواست بد!

پارامتر های درخواست شما نامعتبر است.

اگر این خطایی که شما دریافت کردید به وسیله کلیک کردن روی یک لینک در کنار این سایت به وجود آمده، لطفا آن را به عنوان یک لینک بد به مدیر گزارش نمایید.

برگشت به صفحه اول

Enable debugging to get additional information about this error.