وصال جانان

#خواندنی | وصال جانان

روایتی از دیدار آقا با دانش‌آموزان و دانشجویان به مناسبت 13 آبان

سر می‌چرخانم سمت دختری که جلویم ایستاده و مهربانانه به من لبخند می‌زند. روی چادرش پیکسل بزرگی از یک شهید چسبانده. چهرۀ شهید را نمی‌شناسم. تا می‌آیم اسمش را بخوانم، دختر در صف جلو می‌رود تا بازرسی شود. مأمور بازرسی که چادرش را کنار می‌زند، روی روسری یک عقیق درشت یمنی می‌بیند. با تردید به عقیق درشت روی روسری دختر، نگاه می‌کند. دودل است. مافوقش را صدا می‌زند: «حاج‌خانم؟ این‌رو اشکال ندارِ ببرن داخل؟ چه بزرگِ!» دختر نوجوان رو به مافوق، با صدایی آرام و دل‌نشین می‌گوید: «حاج قاسم بهم داده‌». جا می‌خورم. سردار سلیمانی را می‌گوید؟

 بازرس از من نکته فهم تر است. کنایۀ ماجرا را می‌گیرد. به‌عکس شهید روی پیکسل اشاره می‌‌کند و از دختر می‌پرسد: «پدرتِ؟» چشم‌های آرام دختر، موج برمی‌دارد. نجیبانه می‌گوید: «بله». آن‌وقت است که نام «شهید مدافع حرم» را زیر عکس می‌خوانم و دلم چروک می‌شود.

 مأمور، دختر را با عقیق روی روسری‌اش به حسینیه راهنمایی می‌کند. آن چشم‌های مهربان آرام که حالا از اشک سرخ‌شده‌اند و با من خداحافظی می‌کنند، سخت در نظرم عزیز و نازنین می‌شوند؛ چشم‌هایی که بارها مردی بزرگ را تماشا کرده و دوست داشته‌اند تا این عشق را پس از او به مزاری در قطعۀ شهدا ببخشند…

 برای خواندن چندین روایت جذاب و #خواندنی دیگر از این دیدار به سایت یا #نرم_افزار_موبایلی نو+جوان مراجعه کنید ?

http://nojavan.khamenei.ir/showContent?ctyu=15102

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
نظر دهید

آدرس پست الکترونیک شما در این سایت آشکار نخواهد شد.

URL شما نمایش داده خواهد شد.
بدعالی
This is a captcha-picture. It is used to prevent mass-access by robots.