فاطمیون
یاس بوی حوض کوثر می دهد عطر اخلاق پیمبر می دهد ....
یاس بوی حوض کوثر می دهد عطر اخلاق پیمبر می دهد ....
#ماجرا | پرواز دستهجمعی
قسمت آخر
من از خجالت از ماشین پیاده نمیشدم، ولی بابام میگفت خیلی خوشحال میشدن و تشکر میکردن.
زهرا نوشت: چرا پیاده نمیشدی محدثه؟ اگه خودت میرفتی الان بیشتر برامون تعریف میکردی.
کلمات محدثه انگار بغضکرده بود: پیاده میشدم چیکار؟ داشتم از خجالت آب میشدم که منِ پونزده ساله دارم برای این خانوادههای آبرودار خوراکی میبرم. خدا ازمون قبول کنه بچهها، ولی هیچ کار نکردیم، هیچ کار.
سردرد و دل سحر هم باز شد: منم همش به همین فکر میکنم. چرا یه عده باید محتاج نون شبشون باشن و ما عین خیالمون نباشه؟ چرا نیازمندها یه سهم ثابت از زندگی ماها ندارن؟ باور کنین از وقتی عیدیهامو دادم اینقدر حالم خوبه، انگار سبک شدم.
زهرا سراغ یگانه را میگرفت: یگانه تو بیا تعریف کن. تو هم پیاده نشدی؟
یگانه هم آنلاین شد…
برای خواندن ادامه این ماجرا به سایت یا #نرمافزار_موبایلی نو+جوان مراجعه کنید ?
نسخه قابل چاپ | ورود نوشته شده توسط رخشاني زابل در 1399/03/01 ساعت 12:13:00 ق.ظ . دنبال کردن نظرات این نوشته از طریق RSS 2.0. |