فاطمیون
یاس بوی حوض کوثر می دهد عطر اخلاق پیمبر می دهد ....
یاس بوی حوض کوثر می دهد عطر اخلاق پیمبر می دهد ....
پنجه در پنجهی کرونا
برادر جوانش چند سال پیش با مشکل قلبی از دنیا رفته بود، پدرش سالهای جنگ دور از او و مادر و بچه ها بود، روزهای سختی که نبود پدر حس میشد. خودش در بخش ترومای بیمارستان و کارش مواجهه با سخت ترین جراحت ها بود و تا به حال به قول خودش سیل و زلزله و بحرانی نبود که داوطلب حضور در آن نبوده باشد.
به نظر من ستون و اساس و شالوده ی شخصیت قهرمان ها را اتفاقات تراژیک بنا میکنند.
اتفاقات سخت و تلخ و درد آور که خیلی از ما وقتی از چند فرسخی میبینیمشان با بیشترین سرعتی که بتوانیم به جهت عکسش می دویم.
اما منیژه خانم در جاده ای که همه ما فرار میکنیم به جهت عکس به سوی تلخی ها میدوید.
شخصیت داستان با غلبه بر غول هاست که قوی میشود و با فرار منزوی.
منیژه صفری پرستار بخش ترومای بیمارستان که حالا با آمدن کرونا تبدیل به بخش بستری بیماران کرونایی شده بود، هفت روز بود که پنجه در پنجه کرونا انداخته بود.
وقتی هم که به خانه باز میگشت البته در قرنطینه خود ساخته وارد میشد.
قرنطینه ای که هم احتمال سرایت کرونا به خانواده را کم میکرد و هم او را از نگاه نگران اعضای خانه مخفی نگه میداشت.
توی بیمارستان هم همه از او و همکارانش چند متری فاصله میگرفتند.
شده بودند مثل گروهی پارتیزانی که در منطقهای شیمیایی شده هنوز به نبرد ادامه میدادند.
از برادرش که گفت بغض گلویش را گرفت اما نگذاشت اشکش جاری شود. صبح به صبح ثواب کارهایش را به روح برادرش، شهدا، و امام زمان تقدیم میکرد. میگفت صبح ها اول به صاحب الزمان سلام میدهم بعد کار را شروع میکنم.
مثل قهرمان های دیگر او هم برای خودش حسرت هایی داشت، حسرت بیشتر بغل کردن بچه هایش وقتی کوچک بودند یا حسرت نگاه کردن به سیر بزرگ شدنشان، این حسرت برای یک مادر شاید سخت ترین از دست رفته ی دنیا باشد.
اواخر گفتگو حس کردم انگار کرونا آمده باشد و خیلی آرام روی آن یکی صندلی لم داده باشد و با دقت منیژه خانم را نگاه کند. به رقیبش که حالا برای چند دقیقه نشسته بود و داشت داخل آن لباس ایزوله میپخت.
انگار که شیفته ی رقیب شده باشد. منیژه خانم و همکارانش که اعتقاد داشتند اینجا خط مقدم است
و کرونا انگار که بعث، داعش، آمریکا یا هر دشمن دیگری باشد.
منیژه خانم دوباره بلند شد، کلاه را به سرش کشید، عینک بخار گرفته از عرق را دوباره روی چشمش گذاشت، ماسک را روی دهان گذاشت و ازدرب اتاق پزشکان خارج شد.
انگار که ابر قهرمان فیلم در همان غروب کلیشه ای پایان فیلم ها، دوباره به جاده بزند برای مبارزه.
متن: dasttanak
#آدمهای_بحران #پرستار #بیمارستان #کرونا
@Khamenei_Reyhaneh
نسخه قابل چاپ | ورود نوشته شده توسط رخشاني زابل در 1398/12/08 ساعت 11:27:00 ب.ظ . دنبال کردن نظرات این نوشته از طریق RSS 2.0. |