فاطمیون
یاس بوی حوض کوثر می دهد عطر اخلاق پیمبر می دهد ....
یاس بوی حوض کوثر می دهد عطر اخلاق پیمبر می دهد ....
خاطره ای از آقا مرتضی و …
داستانی از یکی از همرزمان شهید حیدری از شهادت شهدای یگان فاتحین که شهید حیدری هم جزو آنها بودند:
بسم رب الشهدا والصدقین
خوش درخشیدید یاران
یارانی از پلاک های دهه های 60/65/69/70/71/74
کاین روزها شهید میدهیم شهدایی از جنس مدافع حرم
هستند کسانی که پیکرهایشان هم جاویدالاثر هستد
به نمایندگی از کسانی که نبردهای این شهیدان رو دیدم به همه میگم
و شایعات رو پایان میدم.
دم دمه های صبح بود و خورشید آرام آرام داشت طلوع میکرد از باغ زیتون رد میشدیم و به ما گفته بودند تپه و سیلوها را پاک سازی کرده بودند مثل همیشه اشتباهاتی رخ داد تک تیرنداز از بالا که مارا دید شروع کرد به زدن دستور از فرماندهی کل گردان امد و مارفتیم از پایین تپه آن حرامی هارا به اتش بستیم از جناح راست(تیپ فاطمیون) و از جناح چپ (تیپ زینبیون) هوای مارا داشتند قبل از اینکه بر روی تپه برویم و درگیر شویم از جناح راست تیپ فاطمیون را چند نفری اسیر گرفتند و سرهایشان را بریدند و بقیه آنها عقب نشینی کردند و ما می بایست جناح را حفظ میکردیم و تیپ زینبیون جناح را ترک کردن تا اینکه حسین امیدواری که خمپاره میزد و خیلی از سنگرهای دشمن رو زده بود با گلوله تک تیرانداز شهید شد و تیر بر قلبش خورد و حفره ای باز شد ودر جا شهادتین را گفت و لبیک گفت بچه ها با این صحنه کمی شوکه شدند تا اینکه با مرتضی(فرمانده) باهم جنازه را به عقب کشیدیم که دیدیم شهید علیرضا مرادی به سوی ما می آمد که از جناح راست تک تیرنداز یکدفعه این رفیق مارا هم زد چه به گویم چه بگویم از رفیقانی که در یک لحظه شهادتین را گفتند
و پیکر اوهم پشت تویوتا گذاشتیم و تویوتا پیکرها را برد عقب و ما درگیری هایمان بدتر شد چون با تعدادی زخمی و کم بود نیرو جناح هارا هم باید حفظ میکردیم
در حین تیرندازی بودیم که مصطفی چگینی تا آمد برود جلو و تامین ما شود تک تیرانداز با یک تیر به سر مصطفی چگینی زد و او را شهید کرد ما کم کم واقعا کم اوردیم با این حال مرتضی به ما روحیه میداد و ما میجنگیدیم و از من جلوتر مجید قربانخانی بود که میجنگید اوهم پاشد تا یکم جلو برود چهار تا تیر هم زمان به پای چپش و پهلویش خورد و باز هم پا برجا پاشد و سه نفر را به هلاکت رساند آخر سر افتاد و شهید شد بارانی از گلوله بود آنجا که یک لحظه چشمم افتاد به یکی از بچه ها که انگشتش را گاز میگرفت تا داد نزد نگو آن شخص “شهید مهدی حیدری” است شهیدی که سرش تیر خورد ولی داشت جان میداد من گیج شدم با کسانی که آموزش دیدم و شوخی میکردم و شام ناهار میخوردم حالا چیکار کنم که جان میدهند
و در اخر مرتضی با بیسیم صدایم کرد ابوحنانه هستم، ابوحنان بیا پیشم سریع رفتم پیشش و در عین آنکه داشتم میرفتم یک تیر به بازوی مرتضی خورد و بازویش را بستم او بچه محل من بود و گفتم مرتضی تکی تکی نری گفت محمد بچه ها رفتند چیکار کنیم!
فرمانده روحیه اش داغون بود تا اینکه صدایی آمد و شهید عبدالهی و آسیابی اون جلو جلو باهم شهید شدند ماکه این صحنه را دیدیم یکدفعه یکی از بچه ها امد عقب و گفت حاجی محمد اژند و نظری در جناح چپ شهید شدن تعداد شهدا به 13 نفر رسید دو پیکر به عقب رفت مرتضی به من گفت برو و روحیه بده و بزنید تا سه ساعت تحمل کنید یکدفعه مرتضی به فرمانده گردان اعلام کرد ابوحنانه هستم سلام شمارا به حضرت زهرا (س) میرسانم نگو میدانست دقایقی بعد که خواستم بروم سمت تویوتا موشک حرارتی کورنت به تویتا زخمی ها خورد ، تویوتا و شهید مرتضی کریمی رفت رو هوا و از مرتضی فقط سر و دست و پایش ماند …
و ما با این همه اوضاع از ساعت 1 ظهر تا پنج غروب ایستادیم ولی نتوانستیم شهدا رو برگردانیم واقعا عاشورا بود گلوله بود که به سمت ما می امد…
در اخر این را بگویم
مدیون هستم اگر یک کلمه دروغ به شما بزرگواران بگویم
شادی روح شهدای جاویدالاثر مدافع حرم صلوات
نسخه قابل چاپ | ورود نوشته شده توسط رخشاني زابل در 1398/02/05 ساعت 01:22:00 ق.ظ . دنبال کردن نظرات این نوشته از طریق RSS 2.0. |