فاطمیون
یاس بوی حوض کوثر می دهد عطر اخلاق پیمبر می دهد ....
یاس بوی حوض کوثر می دهد عطر اخلاق پیمبر می دهد ....
گوشههایی از خاطرات آیتالله خامنهای از والدهی مکرمهشان
"ریحانه” به مناسبت 15 مردادماه، سالروز درگذشت خانم خدیجه میردامادی مادر گرامی رهبر معظم انقلاب، گزیدهای از بیانات حضرت آیتالله خامنهای دربارهی والدهی مکرمهشان را منتشر میکند.
یک.
مادرم یک خانم بسیار فهمیده، باسواد، کتابخوان، دارای ذوق شعری و هنری، حافظ شناس - البته حافظ شناس که میگویم، نه به معنای علمی و اینها، به معنای مأنوس بودن با دیوان حافظ - و با قرآن کاملاً آشنا بود و صدای خوشی هم داشت.
دو.
وقتی بچه بودیم، همه مینشستیم و مادرم قرآن میخواند؛ خیلی هم قرآن را شیرین و قشنگ میخواند. ما بچهها دورش جمع میشدیم و برایمان به مناسبت، آیههایی را که در مورد زندگی پیامبران است، میگفت. من خودم اوّلین بار، زندگی حضرت موسی(ع)، زندگی حضرت ابراهیم(ع) و بعضی پیامبران دیگر را از مادرم - به این مناسبت - شنیدم. قرآنکه میخواند، به آیاتی که نام پیامبران در آن است میرسید، بنا میکرد به شرح دادن.
سه.
بعضی از شعرهای حافظ که هنوز یادم است، از شعرهایی است که آن وقت از مادرم شنیدم. از جمله، این دو بیت یادم است:
سحر چون خسرو خاور عَلَم در کوهساران زد/ به دست مرحمت یارم در امّیدواران زد
دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند/ گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند
چهار.
مادرم خانمی بود خیلی مهربان، خیلی فهمیده و فرزندانش را هم - البته مثل همهی مادران - دوست میداشت و رعایت آنها را میکرد. پدرم عالِم دینی و ملّای بزرگی بود. برخلاف مادرم که خیلی گیرا و حرّاف و خوش برخورد بود، پدرم مردی ساکت، آرام و کم حرف مینمود؛ که این تأثیرات دوران طولانی طلبگی و تنهایی در گوشهی حجره بود. البته پدرم تُرک زبان بود و مادرم فارس زبان. ما به این ترتیب از بچگی، هم با زبان فارسی و هم با زبان ترکی آشنا شدیم و محیط خانه محیط خوبی بود.
پنج.
من در بین سنین ده و سیزده سالگی عمامه به سرم و قبا به تنم بود! قبل از آن هم همینطور. از اوایلی که به مدرسه رفتم، با قبا رفتم؛ منتها تابستانها با سرِ برهنه میرفتم، زمستان که میشد، مادرم عمامه به سرم میپیچید.
مادرم خودش دختر روحانی بود و برادران روحانی هم داشت، لذا عمامه پیچیدن را خوب بلد بود؛ سرِ ما عمامه میپیچید و به مدرسه میرفتیم.
شش.
با دیوان حافظ مأنوس بود و برخی اشعار او را از حفظ داشت و با آن فال میگرفت. کمااینکه با حدیث نیز آشنا بود. حدیثی را نقل میکرد و پدر بر ایشان اعتراض میکرد که به این حدیث تاکنون برنخورده است، امّا ایشان منبع حدیث را برای پدر ذکر میکرد.
هفت.
همچون پدرم، مناعت طبع داشت. از ناداری خود هرگز با کسی سخنی نمیگفت. همیشه رنج خود را به شیوههای گوناگون پوشیده نگه میداشت.
هشت.
نکات اوّلیّهی قرائت قرآن و قواعد زبان عربی را از مادر آموختم؛ کمااینکه روح دلیری و نستوهی را نیز او در من دمید.
نه.
مادر به خاطر بازداشتهای پیاپی من و حملات ساواک به منزل، رنج بسیار کشید؛ امّا در برابر دژخیمان مهاجم، با پایداری و صلابت میایستاد؛ جوابشان را میداد و با آنها مجادله میکرد. او حتّی مشوّق من در ادامهی این راه پردردسر نیز بود.
منابع:
- گفت و شنود رهبر انقلاب با جمعی از جوانان و نوجوانان 1376/11/14
- کتاب «خون دلی که لعل شد»
@Khamenei_Reyhaneh
نسخه قابل چاپ | ورود نوشته شده توسط رخشاني زابل در 1398/05/15 ساعت 11:32:00 ب.ظ . دنبال کردن نظرات این نوشته از طریق RSS 2.0. |