فاطمیون
یاس بوی حوض کوثر می دهد عطر اخلاق پیمبر می دهد ....
یاس بوی حوض کوثر می دهد عطر اخلاق پیمبر می دهد ....
این لباس بابامهها…
روایت اختصاصی ریحانه از دیدار خانواده شهدا با رهبر انقلاب
قسمت اول
حسینیه امام خمینی این بار حال و هوای دیگری داشت، این را از روی چادرهای یکدست مشکی، چفیههای بر گردن، عکسها و پلاکاردها میشد فهمید. در صف کفشداری منتظر بودم که دختر جوانی پرسید «شما قبلا آمدهاید؟» سرم را به نشانهی تایید تکان دادم و دوباره پرسید «خوش میگذره؟ حوصلهم سر نمیره؟ آخه ما ساعت سه شب رسیدیم. خوابم میاد.» خندیدم و گفتم «حالا که تا اینجا اومدی. بقیه شم برو ببین خوش میگذره یا نه.»
از هرکس که کنارم قرار میگرفت اسم و رسمش را میپرسیدم. خیلیها نامشان آشنا بود و خیلیها عکسشان؛ عکسهایی که روی بنرها و پیکسلها بود. دختربچهها مقنعه و چادر داشتند و بعضی پسربچهها لباس نظامی تنشان بود. یکیشان داشت پُز لباسش را به دیگری میداد که کت و شلوار مهمانیاش را پوشیده بود میداد. سینهاش را داده بود جلو، کلاهش را از سر برداشت و گفت «ببین. این لباس بابامهها…».
اهل همه جای ایران بودند؛ این را از لهجهها و چهرههای اکثراً آفتاب خورده میشد فهمید. شب قبل را در مهمانسرای بنیاد شهید گذرانده بودند و صبح همه را با اتوبوس آورده بودند بیت رهبری. بیشترشان خانوادههای شهدای مدافع حرم بودند، برخی خانوادهی شهدای دفاع مقدس و عدهای هم خانوادهی شهدای دفاع از مرزها و امنیت. یکیشان به گله گفت سی و پنج سال است التماس میکنم، نامه میفرستم، پیغام و پسغام میدهم یک دیدار آقا را ببینم؛ حالا هم که بعد از این همه سال آمدهام بین این همه جمعیت آقا را ببینم، نه چشمهایم سو دارد که درست و حسابی ببینمش و نه میتوانم دو کلام خصوصی حرف بزنم. بعد هم زیرلب «خداراشکر»ی گفت و رفت داخل.
ورودی حسینیه پذیرایی مختصری مهیا شده بود. دو میز گذاشته بودند که رویش لیوانهای کاغذی یکبارمصرف بود که شیرکاکائو داخلش بود با جعبههای شیرینی؛ از نوع گلمحمدی.
بعضیها همان جا نشسته بودند روی زمین؛ انگار که آمده باشند اردو و داشتند شیرینی و شیرکاکائو میخوردند. بچهها با هم بازی میکردند و مادرهایشان با هم میگفتند و میخندیدند. چند دقیقهای ایستادم و جریان زندگی را نگاه کردم. بیشتر بچههای توی بغل کارت ملاقات ورود به جلسه نداشتند. اما گویا رأفت مسوولین بیشتر از پایبندی به پروتکل های اداری بود که بخواهد جلوی فرزند شهید را بگیرد. همه چیز آسانتر و روانتر از دیدارهای قبلی به نظر میرسید.
ادامه دارد…
عکس: فرزند شهید سید رضا طاهر، شهید مسلم خیزاب و شهید جمال رضی
به قلم خانم افروز مهدیان
@Khamenei_Reyhaneh
نسخه قابل چاپ | ورود نوشته شده توسط رخشاني زابل در 1397/10/03 ساعت 08:22:00 ب.ظ . دنبال کردن نظرات این نوشته از طریق RSS 2.0. |